تسویف کلید کیدهای شیطان برای بازداشتن از رشد و تکامل انسان است. کلیدی که شیطان با وعدههای بیاساس کار خیر را به تأخیر میاندازد. در کلمات نورانی امام علی(علیه السلام) آمده است که فریب خدعهها و نیرنگهای شیطان را نخورید که او درصدد است تا شما را به تسویف بکشاند، چرا که او در کمین هلاکت و نابودی شماست.
تسویف، آفت موفقیت
یکى از موضوعاتى که در کلمات اهلبیت(علیهم السلام) و همه بزرگان این خاندان مورد تأکید و ترغیب قرار گرفته، مسأله غنیمت شمردن فرصتهاست. آدمی مقاصدى دارد که در هر شرایطى نمیتواند در پى تحقق آنها اقدام نماید؛ یعنى براى هر کارى فرصت مناسب را باید جستجو نمود و شرایط خاصى باید فراهم گردد تا بتوان براى آن اقدام کرد.
همگى میدانیم که جوانى همیشه باقى نمیماند، اما به گونهاى رفتار میکنیم که گویا همیشه جوان خواهیم ماند. توجه نمیکنیم که روزى پیر میشویم و این قوا از دست میروند و نخواهیم توانست کار مورد نظر خود را انجام دهیم. گاه آنچنان غافلیم که دیگران هم هرچه میگویند چندان اثر نمیکند و فرصتها را یکى پس از دیگرى از دست میدهیم. واقعیت آن است که ما از وجود نعمتهاى بىپایانى که در اختیار داریم، غافلیم و توجه کافى به زمان، مکان و شرایط موجود نداریم تا بدانیم چه ذخیرهاى از امکانات و چه گنجینهاى از نعمتهاى الهى را در اختیار داریم تا از آنها استفاده کنیم. موقعى به وجود آنها پى میبریم که آنها را از کف دادهایم؛ مثلا تا زمانى که در حوزه یا دانشگاه هستیم و اساتید بزرگوار، مجرّب، دانشمندان، مربیان وارسته اخلاق و امکانات تحصیل و تهذیب فراهم است، به وجود ذىقیمت آنها پى نمیبریم و یا گمان میکنیم که این فرصت همیشه باقى است و آن را به وقتهاى آتى حواله میدهیم؛ ولى ناگهان متوجه میشویم که فرصت از کف رفته است. اهمیت فراوان این مطلب و شدّت اهتمام دین مقدس اسلام باعث شده است تا با تعابیر مختلف در روایات شریف روى این مسأله تأکید شود که فرصتها را غنیمت بشمارید که مثل ابر میگذرند: اَلْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ .(نهج البلاغه، قصارالحکم، ش 21).
امیرالم?منین على(علیه السلام) در یک جمله کوتاه و پرمعنا میفرماید: بادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ اَنْ تَکوُنَ غُصَّةً؛ تا فرصت هست از شرایط براى تکامل خودت استفاده کن، اگر از آن استفاده نکنى فردا غصه خواهى خورد و این فرصت به غم و اندوه تبدیل میشود . قبل از این که این فرصت از دست برود و به خاطر سپرى شدن آن، مبتلا به غم و اندوه شوى آن را غنیمت بشمار!
اگر اصلیترین کار برای طلبه و دانشجو به بهانههای مختلف به تأخیر افتد؛ روزی به بهانه دلتنگی، روز دیگر به بهانهی وضعیت نابسامان اقتصادی و یک روز نیز به بهانه نامطلوب بودن شرایط مطالعه و ...، و بالاخره با امید به این که یک روز مشکلات و معضلات حل میشود و دلتنگیها برطرف میگردد و امور اقتصادی سامان مییابد؛ فرصتها را یکی پس از دیگری از دست میدهد و عاقبت چارهای جز خارج شدن از حوزه و دانشگاه با دست خالی را ندارد
معمولا شیطان با القاى افکار باطل که در ظاهر حکمتآمیز است، انسان را فریب میدهد؛ چون علم شیطان نه تنها کمتر از علم ما نیست؛ بلکه اگر علم صدها نفر را روى هم بگذاریم به اندازه علم ابلیس ملعون نمیشود. شیطان شش هزار سال قبل از حضرت آدم در این دنیا زندگى میکرد و هماینک نیز زنده است و از همه تجربیات خود و دیگران استفاده میکند؛ لذا شیطان از همه ما عالمتر است و راههاى مختلف اغواى دیگران را خیلى خوب میداند. گمان مبرید که ما خیلى زرنگ هستیم و حتماً میتوانیم در مقابل شیطان مقاومت کنیم و فریب نخوریم. او از ما بسیار استادتر است و گاهى افراد را به وسیله کلمات به ظاهر حکمتآمیز فریب میدهد.
دوراندیشى اقتضا میکند که فرصت را غنیمت بشماریم و در همین لحظه تصمیم بگیریم و عمل مناسب این فرصت را انجام دهیم؛ چراکه که این فرصت دیگر تکرار نمیشود و به دست نمیآید. مبادا کار را پشت سر بیندازد و مسامحه کند که مِنْ سَبَبِ الحِرْمانِ التَّوانى؛ به تأخیر انداختن، موجب محرومیت انسان میشود. هرگز نمیتوان این را صبر و حوصله و دوراندیشى نامید؛ بلکه مصداق تام و کامل سهلانگارى، تسویف و فریبخوردن از شیطان است.
تسویف؛ کلید کید شیطان
تسویف کلید کیدهای شیطان برای بازداشتن از رشد و تکامل انسان است. کلیدی که شیطان با وعدههای بیاساس کار خیر را به تأخیر میاندازد. در کلمات نورانی امام علی(علیه السلام) آمده است که فریب خدعهها و نیرنگهای شیطان را نخورید که او درصدد است تا شما را به تسویف بکشاند، چرا که او در کمین هلاکت و نابودی شماست.
لاتغتروا بالمنی و خدع الشیطان و تسویفه فإن الشیطان عدوکم، حریص علی أهلاکم (1)
امیرالم?منین با سرزنش کسانی که کار خیر را به موقع انجام نمیدهند، میفرماید: کل معالج یسأل الانظار و کل م?جل یتحلل بالتسویف؛ کسانی که فرصت ندارند، به دنبال فرصتند و از خدا مهلت میطلبند تا بندگی و عبادت کنند و کسانی که فرصت دارند، با بهانه جویی کار را به تأخیر میاندازند.(2)
امام علی(علیه السلام) یکی از معضلات جامعه اسلامی را مبتلا شدن علما و دانایان به این بیماری میداند و میفرماید: جاهلان شما به مرض زیاده روی و عالمان شما به بیماری تسویف گرفتارند؛ جاهلکم مزداد و عالمکم مسوف(3)
این بیماری جامعه را از مرز اعتدال و توازن دور و به ورطه افراط و تفریط سوق میدهد.
کار را به وقت مناسب م?کول کردن و به دنبال فرصت استثنایی و طلایی گشتن و بهانه تراشی در انجام عمل؛ بیماری است که در صورت شیوع آن جامعه به تعطیلی و تنبلی کشیده شده و در نتیجه به عقبماندگی تمدن اسلامی منجر میشود. به عنوان نمونه اگر اصلیترین کار برای طلبه و دانشجو به بهانههای مختلف به تأخیر افتد؛ روزی به بهانه دلتنگی، روز دیگر به بهانهی وضعیت نابسامان اقتصادی و یک روز نیز به بهانه نامطلوب بودن شرایط مطالعه و ...، و بالاخره با امید به این که یک روز مشکلات و معضلات حل میشود و دلتنگیها برطرف میگردد و امور اقتصادی سامان مییابد؛ فرصتها را یکی پس از دیگری از دست میدهد و عاقبت چارهای جز خارج شدن از حوزه و دانشگاه با دست خالی را ندارد. اما به راستی آیا روزی فرا خواهد رسید که از مشکلات و نابسامانیها و دغدغههای ذهنی و فکری خبری نباشد؟! هرگز!!
امیرالم?منین على(علیه السلام) در یک جمله کوتاه و پرمعنا میفرماید: بادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ اَنْ تَکوُنَ غُصَّةً؛ تا فرصت هست از شرایط براى تکامل خودت استفاده کن، اگر از آن استفاده نکنى فردا غصه خواهى خورد و این فرصت به غم و اندوه تبدیل میشود
عمر من شد فدیه ی فردای من وای از این فردای ناپیدای من
بیان حکایتی از حالات امیرم?منان پیشوای حق بین ما بیانگر اهتمام آن امام همام به راه نداشتن تسویف در سیره و زندگی اوست. در یکی از شبها مال فراوانی را به محضرش آوردند، حضرت در همان لحظه فرمان تقسیم آنها را داد. بعضی از کسانی که در دام تسویف گرفتار بودند، عرض کردند: یا امیرالم?منین! الان شب است، این کار را به فردا م?کول کن. امیرالم?منین علیه السلام که شتاب در امر خیر را نیکو میدانست، فرمود: آیا ضمانت میکنید که تا فردا زنده بمانم؟! در پاسخ گفتند: این امر به دست ما نیست. پس آن حضرت شمعی طلبید و شبانه خود اموال را تقسیم کرد و به صاحبانش که فقرا و ایتام بودند، رسانید.
پی نوشت ها :
[1] . بحارالانوار، ج 81 ، ص 100.
[2] . نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص 1224، حکمت 227.
[3]. همان، ص 1223، حکمت 275.
[4]. بحارالانوار، ج 41، ص 43.
چگونه از پل سوزان صراط بگذریم؟
طبق آیه 71 سوره مریم همه از پل صراط، پلی که از جهنم میگذرد رد خواهیم شد. منتها سرعت رد شدن از این پل تنها بر مبنای امتیاز تقوای افراد یعنی انجام بایدها و پرهیز از نبایدها است ما چه تصوری از جهنم داریم، جهنم چه نسبتی با بهشت دارد؟ صراط کجاست؟ آیا جهنم و بهشت تمثیل است یا واقعیت؟ صراط چه ربطی با جهنم و بهشت دارد؟ این پرسشها از عناصر اصلی اعتقادات دینی ما است.
صراط از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است. همان پلی است که از جهنم میگذرد و به بهشت منتهی میشود. صراط بین جهنم و بهشت است و مردم همه پس از وارد شدن به جهنم از پل صراط عبور میکنند و در نهایت از آن خارج میشوند. بنابر فرموده پیامبر(ص) عدهای با سرعت نور، عدهای با سرعت باد، گروهی با سرعت وسیله سواری تندرو، گروهی با سرعت وسیله سواری کندرو، گروهی با سرعت یک انسان دونده و گروهی با سرعت یک انسان پیاده از این پل عبور میکنند.
آنان که طبق فرمایش پیامبر گرامی با اعمالشان لیاقت دریافت وسیلهای با سرعت نور را دارند این مسیر را در کمترین زمان و احساس نکردن هیچ حرارتی طی خواهند کرد. برای این دسته آتش از خاصیت میافتد و نمیسوزاند زیرا آنها تبدیل به نور میشوند.
نوریان در کمترین زمان و کمترین درد از پل عبور میکنند و سایرین برحسب پرهیزگاریشان سرعت عبورشان معین خواهد شد و هرچه سرعتمان بالاتر باشد سوزش کمتری خواهیم داشت؛ یعنی کمتر عذاب میشویم.
بنابراین نافرمانی نکن چون از روی پل به اعماق آتش پرتاب خواهی شد. هرچه نافرمانیت بیشتر باشد شدت پرتابت به عمق آتش بیشتر میشود. تقوای بیشتری داشتن باعث میشود که مسیر را سریعتر از دیگران طی کنیم.
هرقدر از دین را میدانی حتی اگر یک صدم باشد همان را عمل کن، بخشی از 99 درصد باقیمانده بسته به ظرفیت وجودت به تو آموخته خواهد شد. راه آموختنش سر راهت قرار میگیرد.
اگر میخواهید تقوایتان را بسنجید ترجمه خطبه متقین نهج البلاغه را بخوانید و اگر قانعتان نکرد به یکی از شرحها و تفسیرهای نهج البلاغه مراجعه کنید. قدم به قدم 114 صفت بیان کننده تقوی را در خودتان پیاده کنید.
بر طبق آیه 71 سوره مریم همه از پل صراط ، پلی که از جهنم میگذرد رد خواهیم شد. منتها سرعت رد شدن از این پل تنها بر مبنای امتیاز تقوای افراد یعنی انجام بایدها و پرهیز از نبایدها است. دردرجات عالی تقوا با سرعت نور از آن رد میشویم و آتش جهنم هیچ آسیبی به فرد نمیرساند که این حالت فقط مختص معصومین و اولیای الهی است.
به اندازه تقوایت بالاخره از پل رد خواهی شد، ولی اگر تقوای انسان از حداقل نیز برخوردار نباشد که طی چند هزار سال از پل صراط بگذرد به داخل آتش پرتاپ میشود. شدت پرتاپ و عمقی که به آن میافتد فقط بر مبنای امتیاز منفی سرکشی و نافرمانی است. نافرمانی هم یعنی عدم انجام بایدها و عدم پرهیز از نبایدها. تنها راه نجات انسان پایین بردن نمره نافرمانی و بالا بردن نمره قبولی اوست.
منبع: خبرگزاری مهر
کلمه ((اخدود)) به معناى شکاف بزرگ زمین است ، و ((اصحاب اخدود)) جباران ستمگرى بودند که زمین را مى شکافتند و آن را پر از آتش نموده ، مؤ منین را به جرم اینکه ایمان دارند در آن مى انداختند، و تا آخرین نفرشان را مى سوزاندند.
و در تفسیر قمى در ذیل جمله ((قتل اصحاب الاخدود)) آمده که : علت نزول این آیه چنین بود، که ((ذونواس ))، مردم حبشه را براى جنگ با یمن به هیجان آورد، و او آخرین پادشاه از دودمان ((حمیر)) و از یهودیان بود، و به همین جهت همه مردم ، دین او را گرفتند و یهودى شدند، او خود را یوسف نام نهاده بود و سالها سلطنت کرده بود تا در آخر شنید که در نجران بقایایى از مسیحیان باقى مانده اند که بر دین عیسى و حکم انجیلند، ...
قُتِلَ أَصحَب الاُخْدُودِ(4)
النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ(5)
إِذْ هُمْ عَلَیهَا قُعُودٌ(6)
وَ هُمْ عَلى مَا یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شهُودٌ(7)
وَ مَا نَقَمُوا مِنهُمْ إِلا أَن یُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الحَْمِیدِ(8)
الَّذِى لَهُ مُلْک السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى کلِّ شىْءٍ شهِیدٌ(9)
4. هلاک شدند ستمگرانى که براى سوزاندن مؤ منین چاله هایى پر از آتش مى ساختند؛
5. آتشى که براى گیراندنش وسیله اى درست کرده بودند.
6. در حالى که خودشان براى تماشاى ناله و جان دادن و سوختن مؤ منین بر لبه آن آتش مى نشستند.
7. و خود نظاره گر جنایتى بودند که بر مؤ منین روا مى داشتند.
8. در حالى که هیچ نقطه ضعفى و تقصیرى از مؤ منین سراغ نداشتند بجز اینکه به خداى مقتدر حمیدى ایمان آورده بودند.
9. ملک آسمانها و زمین از آن اوست و خدا بر همه چیز شاهد و نظاره گر است .
(از سوره مبارکه بروج )
داستان اصحاب اُخدود و روایاتى درباره آنها
کلمه ((اخدود)) به معناى شکاف بزرگ زمین است ، و ((اصحاب اخدود)) جباران ستمگرى بودند که زمین را مى شکافتند و آن را پر از آتش نموده ، مؤ منین را به جرم اینکه ایمان دارند در آن مى انداختند، و تا آخرین نفرشان را مى سوزاندند.
و در تفسیر قمى در ذیل جمله ((قتل اصحاب الاخدود)) آمده که : علت نزول این آیه چنین بود، که ((ذونواس ))، مردم حبشه را براى جنگ با یمن به هیجان آورد، و او آخرین پادشاه از دودمان ((حمیر)) و از یهودیان بود، و به همین جهت همه مردم ، دین او را گرفتند و یهودى شدند، او خود را یوسف نام نهاده بود و سالها سلطنت کرده بود تا در آخر شنید که در نجران بقایایى از مسیحیان باقى مانده اند که بر دین عیسى و حکم انجیلند، و بزرگ دینشان عبد اللّه بن بریامن است ، اطرافیانش او را تحریک کردند که به سوى قوم نجران لشکر بکشد و آنان را به قبول دین یهود وادار سازد، ذونواس با لشکرش حرکت کرده به نجران آمد و همه مسیحى مذهبان را جمع کرده پیشنهاد کرد تا به دین یهود درآیند، مردم نپذیرفتند، با آنان مجادله کرد و باز پیشنهاد خود را تکرار و مردم را به قبول آن تحریک نمود، و تا جایى که توانست بر این کار حرص ورزید، اما نپذیرفتند، حاضر شدند کشته بشوند ولى به دین یهود در نیایند، پس ذونواس براى از بین بردنشان گودالى پر از هیزم درست کرد، و آتشى عظیم بر افروخت ، بعضى را زنده در آتش انداخت و بعضى را با شمشیر کشت و مثله کرد، یعنى بینى و انگشت و عورتشان و... را برید تا جایى که عدد کشتگان و سوختگان به بیست هزار نفر رسید، یک نفر از آنان به نام ((دوش ذو ثعلبان )) بر اسب تیزتکى سوار شد و گریخت ، هر چه دنبالش رفتند نتوانستند او را بیابند، چون او راه رمل را پیش گرفت که افراد نا آشنا در آنجا گم مى شوند، ذونواس با لشکر خود برگشت و همچنان به کشتن آن مردم پرداخت و آیه شریفه ((قتل اصحاب الاخدود... العزیز الحمید)) مربوط به این جریان است .
و در مجمع البیان است که سعید بن جبیر گفته : وقتى اهالى اسفندهان شکست خوردند، عمر بن خطاب گفت : اینان نه یهودند و نه نصرانى ، و هیچ کتابى ندارند، بلکه مجوسیند. على بن ابى طالب فرمود: بلى ، اهل کتابند، چون کتابى داشته اند که از بین رفته و جریانش بدین قرار بوده که یکى از پادشاهان ایشان در حال مستى با دختر خود زنا کرد، - و یا فرمود: با خواهر خود - همینکه از مستى به خود آمد و فهمید که چه کرده ، در فکر چاره بر آمد، دخترش (و یا خواهرش ) گفت : اهل مملکت را جمع کن و به ایشان بگو که من معتقدم ازدواج با دختران جائز است ، و دستور بده که ایشان نیز با دختران خود ازدواج کنند، و این کار را حلال بدانند، شاه مردم را گرد آورد، ولى مردم حاضر نشدند او را در این عمل پیروى کنند، ناگزیر براى آتش زدن آنان زمین را کند و گودالى - اخدودى - درست کرده ، آن را پر از آتش ساخت ، و به یک یک آنان پیشنهاد کرد سنت او را بپذیرند، هر کس امتناع ورزید در آن اخدود افکند، و هر کس پذیرفت رهایش کرد.
مؤ لف : این معنا در الدر المنثور هم از عبد بن حمید از آن جناب روایت شده .
و از تفسیر عیاشى نقل مى کنند که به سند خود از جابر از امام باقر (علیه السلام ) روایت کرده که فرمود: على (علیه السلام ) شخصى را نزد اسقف نجران فرستاد تا بپرسد اصحاب اخدود چه کسانى بودند، اسقف پاسخى فرستاد امام فرمود اینطور که او پنداشته نبوده ، و به زودى من داستان اصحاب اخدود را برایتان مى گویم . خداى عزوجل مردى از اهل حبشه را به نبوت برگزید، مردم حبشه او را تکذیب کردند، پیامبرشان با کفار نبردى را آغاز کردند ولى یارانش همه کشته شدند، و خود و جمعى از اصحابش اسیر شدند، آنگاه براى کشتنش گودالى درست نموده ، از آتش پر کردند، آنگاه مردم را جمع آورده گفتند هر کس بر دین ما است و دستور ما را گردن مى نهد کنار برود، و هر کس بر دین این مردم است باید به پاى خود (داخل ) در آتش شود، اصحاب آن پیامبر براى رفتن در آتش از یکدیگر سبقت مى گرفتند، تا نوبت به زنى رسید که کودکى یک ماهه در بغل داشت ، همینکه خیز گرفت تا در آتش شود ترس از آتش و ترحم درباره کودک بر دلش مستولى شد، ولى کودک یک ماهه اش به زبان آمد که مادر مترس ، من و خودت را در آتش بینداز، براى اینکه این مجاهدت در راه خدا، به خدا سوگند ناچیز است ، زن خود و کودکش را در آتش افکند، و این یکى از کودکانى است که در کودکى به زبان آمده .
مؤ لف : این معنا در الدر المنثور (نیز) از ابن مردویه از عبد اللّه بن نجى از آن جناب نقل شده .
و نیز الدر المنثور از ابن ابى حاتم از طریق عبد اللّه بن نجى از آن جناب نقل کرده که فرمود: پیامبر اصحاب اخدود، حبشى بود.
و نیز از ابن ابى حاتم و ابن منذر از طریق حسن از آن جناب روایت آورده که در تفسیر آیه اصحاب الاخدود فرمود: اهل حبشه بودند.
و بعید نیست از روایات وارده درباره اصحاب اخدود استفاده شود که داستان اصحاب اخدود یک داستان نبوده ، بلکه وقایع متعددى بوده که یکى در حبشه و یکى در یمن و یکى در عجم اتفاق افتاده ، و آیه شریفه مى خواهد به همه داستانها اشاره کند. و در این میان روایات دیگرى نیز هست که از محل وقوع این داستان ساکت است .
این آیات سوره ی مبارکه بروج را با هم بخوانیم:
قُتِلَ أَصْحَابُ الْأُخْدُودِ (4) |
||||||||||||||
النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ (5) |
||||||||||||||
إِذْ هُمْ عَلَیْهَا قُعُودٌ (6) |
||||||||||||||
وَهُمْ عَلَى مَا یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شُهُودٌ (7) |
||||||||||||||
وَمَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَن یُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ (8) |
||||||||||||||
الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (9) |
||||||||||||||
إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَلَهُمْ عَذَابُ الْحَرِیقِ (10)
امروز بودائیان افراطی میانمار همچون اصحاب اخدود مسلمانان بی پناه را زنده زنده در آتش می افکنند. خدایا این ظالمان را به سرنوشت اصحاب اخدود دچار فرما و مسلمانان را از دست آنان رهایی بخش. در این اوقات نورانی برای نجاتشان دعا کنید. اللهم عجل لولیک الفرج |
ذَ لِکَ الکِتَبُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدىً لِّلْمُتَّقِینَ .سوره 2. بقره آیه 2
ترجمه
آن کتاب (با عظمت که) در (حقّانیت) آن هیچ تردیدى راه ندارد، راهنماى پرهیزگاران است.
نکته ها
«لاریب فیه» یعنى در اینکه قرآن از سوى خداست، شکّى نیست. زیرا مطالب آن به گونهاى است که جایى براى این شکّ وتردید باقى نمىگذارد واگر شکّى در کار باشد، بخاطر سوءظن وروحیّه لجاجت افراد است. چنانکه قرآن مىفرماید: «فهم فى رَیبهم یَتردّدون»(102) آنان در شکّى که خود ایجاد مىکنند، سردرگم هستند.
هدف قرآن، هدایت مردم است و اگر به مسائلى از قبیل خلقتِ آسمانها و زمین و گیاهان و حیوانات و... اشاره کرده به خاطر آن است که توجّه مردم به آنها، موجب توجّه به علم و قدرت و حکمت خداوند گردد.(103)
قرآن وسیله هدایت همه مردم است؛ «هدىً للنّاس»(104) همانند خورشید بر همه مىتابد، ولى تنها کسانى از آن بهره مىبرند که فطرتِ پاک داشته و در برابر حقّ خاضع باشند؛ «هدىً للمتّقین» همچنان که نور خورشید، تنها از شیشهى تمیز عبور مىکند، نه از خشت وگِل. لذا فاسقان(105)، ظالمان(106)، کافران(107)، دلمردگان(108)، مسرفان و تکذیب کنندگان(109) از هدایت قرآن بهرهمند نمىشوند.
سؤال: این آیه درباره قرآن ومطالب آن مىفرماید: «لاریب فیه» هیچ شکّى در آن نیست. در حالى که خود قرآن شکّ وتردید مخالفان را در این باره بیان مىدارد: یک جا مىفرماید: «انّنا لفى شکّ ممّا تَدعونا الیه مُریب»(110) ما درباره آنچه ما را به آن مىخوانى، در شکّ هستیم. و در مورد شکّ در وحى ونبوّت نیز مىخوانیم: «بل هم فى شک من ذکرى»(111) دربارهى قیامت نیز آمده: «لنعلم من یؤمن بالاخرة ممن هو منها فى شک»(112) بنابراین چگونه مىفرماید: «لاریب فیه» هیچ شکّى در قرآن ومحتواى آن نیست؟
پاسخ: مراد از جمله «لاریب فیه» آن نیست که کسى در آن شکّ نکرده و یا شکّ نمىکند، بلکه منظور آن است که حقّانیت قرآن به قدرى محکم است که جاى شکّ ندارد و اگر کسى شکّ کند به خاطر کور دلى خود اوست. چنانکه در آیه 66 سوره نمل مىفرماید: «بل هم فى شک بل هم منها عمون»(113)102) توبه، 45.
103) در قرآن به موضوعات طبیعى، کیهانى، تاریخى، فلسفى، سیاسى و صنعتى اشاراتى شده، ولى هدف اصلى هدایت است.
104) بقره، 185.
105) لایهدى القوم الفاسقین» توبه،80.
106) لایهدى القوم الظالمین» مائده، 51.
107) لایهدى القوم الکافرین» مائده، 67.
108) لایهدى من هو کاذب کفار» زمر، 3.
109) لایهدى مَن هو مسرف کذّاب» غافر، 28.
110) هود، 62.
111) ص، 8.
112) سبأ، 21.
113) نخبة التفاسیر به نقل از آیةاللَّه جوادى.
پیام ها
1- قرآن در عظمت، مقامى بس والا دارد. «ذلک» در ادبیات عرب، «ذلک» اسم اشاره به دور است. در اینجا به قرآن که در پیش روى ماست، با «ذلک» اشاره مىکند که از عظمتِ دست نایافتنى قرآن حکایت مىکند.
2- راهنما باید در روش دعوت و محتواى برنامه خود، قاطع و استوار باشد. جملهى «لاریب فیه» نشانگر استوارى و استحکام قرآن است.
3- توانِ قرآن بر هدایت پرهیزکاران، خود بهترین دلیل بر اتقان و حقّانیت آن است. «هدى للمتقین»
4- تنها افراد پاک وپرهیزکار، از هدایت قرآن بهرهمند مىشوند. «هدى للمتقین» هرکس که ظرف دلش پاکتر باشد، بهرهمندى و نورگیرى او بیشتر است.(114)114) هدایت داراى مراحل و قابل کم و زیاد شدن است. «والذین اهتدوا زادهم هدى»
منبع:تفسیر نور.قرائتی ،محسن