سفارش تبلیغ
صبا ویژن
محبّت دنیا، خرد را تباه می کند و دل را ازشنیدن حکمت باز می دارد و کیفری دردناک می آورد . [امام علی علیه السلام]
 
دوشنبه 91 مرداد 9 , ساعت 7:54 عصر

 

کلمه ((اخدود)) به معناى شکاف بزرگ زمین است ، و ((اصحاب اخدود)) جباران ستمگرى بودند که زمین را مى شکافتند و آن را پر از آتش ‍ نموده ، مؤ منین را به جرم اینکه ایمان دارند در آن مى انداختند، و تا آخرین نفرشان را مى سوزاندند.
و در تفسیر قمى در ذیل جمله ((قتل اصحاب الاخدود)) آمده که : علت نزول این آیه چنین بود، که ((ذونواس ))، مردم حبشه را براى جنگ با یمن به هیجان آورد، و او آخرین پادشاه از دودمان ((حمیر)) و از یهودیان بود، و به همین جهت همه مردم ، دین او را گرفتند و یهودى شدند، او خود را یوسف نام نهاده بود و سالها سلطنت کرده بود تا در آخر شنید که در نجران بقایایى از مسیحیان باقى مانده اند که بر دین عیسى و حکم انجیلند، ...

قُتِلَ أَصحَب الاُخْدُودِ(4)
النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ(5)
إِذْ هُمْ عَلَیهَا قُعُودٌ(6)
وَ هُمْ عَلى مَا یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شهُودٌ(7)
وَ مَا نَقَمُوا مِنهُمْ إِلا أَن یُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الحَْمِیدِ(8)
الَّذِى لَهُ مُلْک السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى کلِّ شىْءٍ شهِیدٌ(9)
4. هلاک شدند ستمگرانى که براى سوزاندن مؤ منین چاله هایى پر از آتش مى ساختند؛
5. آتشى که براى گیراندنش وسیله اى درست کرده بودند.
6. در حالى که خودشان براى تماشاى ناله و جان دادن و سوختن مؤ منین بر لبه آن آتش مى نشستند.
7. و خود نظاره گر جنایتى بودند که بر مؤ منین روا مى داشتند.
8. در حالى که هیچ نقطه ضعفى و تقصیرى از مؤ منین سراغ نداشتند بجز اینکه به خداى مقتدر حمیدى ایمان آورده بودند.
9. ملک آسمانها و زمین از آن اوست و خدا بر همه چیز شاهد و نظاره گر است .
(از سوره مبارکه بروج )
داستان اصحاب اُخدود و روایاتى درباره آنها
کلمه ((اخدود)) به معناى شکاف بزرگ زمین است ، و ((اصحاب اخدود)) جباران ستمگرى بودند که زمین را مى شکافتند و آن را پر از آتش ‍ نموده ، مؤ منین را به جرم اینکه ایمان دارند در آن مى انداختند، و تا آخرین نفرشان را مى سوزاندند.
و در تفسیر قمى در ذیل جمله ((قتل اصحاب الاخدود)) آمده که : علت نزول این آیه چنین بود، که ((ذونواس ))، مردم حبشه را براى جنگ با یمن به هیجان آورد، و او آخرین پادشاه از دودمان ((حمیر)) و از یهودیان بود، و به همین جهت همه مردم ، دین او را گرفتند و یهودى شدند، او خود را یوسف نام نهاده بود و سالها سلطنت کرده بود تا در آخر شنید که در نجران بقایایى از مسیحیان باقى مانده اند که بر دین عیسى و حکم انجیلند، و بزرگ دینشان عبد اللّه بن بریامن است ، اطرافیانش او را تحریک کردند که به سوى قوم نجران لشکر بکشد و آنان را به قبول دین یهود وادار سازد، ذونواس با لشکرش حرکت کرده به نجران آمد و همه مسیحى مذهبان را جمع کرده پیشنهاد کرد تا به دین یهود درآیند، مردم نپذیرفتند، با آنان مجادله کرد و باز پیشنهاد خود را تکرار و مردم را به قبول آن تحریک نمود، و تا جایى که توانست بر این کار حرص ورزید، اما نپذیرفتند، حاضر شدند کشته بشوند ولى به دین یهود در نیایند، پس ذونواس براى از بین بردنشان گودالى پر از هیزم درست کرد، و آتشى عظیم بر افروخت ، بعضى را زنده در آتش ‍ انداخت و بعضى را با شمشیر کشت و مثله کرد، یعنى بینى و انگشت و عورتشان و... را برید تا جایى که عدد کشتگان و سوختگان به بیست هزار نفر رسید، یک نفر از آنان به نام ((دوش ذو ثعلبان )) بر اسب تیزتکى سوار شد و گریخت ، هر چه دنبالش رفتند نتوانستند او را بیابند، چون او راه رمل را پیش گرفت که افراد نا آشنا در آنجا گم مى شوند، ذونواس با لشکر خود برگشت و همچنان به کشتن آن مردم پرداخت و آیه شریفه ((قتل اصحاب الاخدود... العزیز الحمید)) مربوط به این جریان است .
و در مجمع البیان است که سعید بن جبیر گفته : وقتى اهالى اسفندهان شکست خوردند، عمر بن خطاب گفت : اینان نه یهودند و نه نصرانى ، و هیچ کتابى ندارند، بلکه مجوسیند. على بن ابى طالب فرمود: بلى ، اهل کتابند، چون کتابى داشته اند که از بین رفته و جریانش بدین قرار بوده که یکى از پادشاهان ایشان در حال مستى با دختر خود زنا کرد، - و یا فرمود: با خواهر خود - همینکه از مستى به خود آمد و فهمید که چه کرده ، در فکر چاره بر آمد، دخترش (و یا خواهرش ) گفت : اهل مملکت را جمع کن و به ایشان بگو که من معتقدم ازدواج با دختران جائز است ، و دستور بده که ایشان نیز با دختران خود ازدواج کنند، و این کار را حلال بدانند، شاه مردم را گرد آورد، ولى مردم حاضر نشدند او را در این عمل پیروى کنند، ناگزیر براى آتش زدن آنان زمین را کند و گودالى - اخدودى - درست کرده ، آن را پر از آتش ساخت ، و به یک یک آنان پیشنهاد کرد سنت او را بپذیرند، هر کس امتناع ورزید در آن اخدود افکند، و هر کس پذیرفت رهایش کرد.
مؤ لف : این معنا در الدر المنثور هم از عبد بن حمید از آن جناب روایت شده .
و از تفسیر عیاشى نقل مى کنند که به سند خود از جابر از امام باقر (علیه السلام ) روایت کرده که فرمود: على (علیه السلام ) شخصى را نزد اسقف نجران فرستاد تا بپرسد اصحاب اخدود چه کسانى بودند، اسقف پاسخى فرستاد امام فرمود اینطور که او پنداشته نبوده ، و به زودى من داستان اصحاب اخدود را برایتان مى گویم . خداى عزوجل مردى از اهل حبشه را به نبوت برگزید، مردم حبشه او را تکذیب کردند، پیامبرشان با کفار نبردى را آغاز کردند ولى یارانش همه کشته شدند، و خود و جمعى از اصحابش اسیر شدند، آنگاه براى کشتنش گودالى درست نموده ، از آتش پر کردند، آنگاه مردم را جمع آورده گفتند هر کس بر دین ما است و دستور ما را گردن مى نهد کنار برود، و هر کس بر دین این مردم است باید به پاى خود (داخل ) در آتش شود، اصحاب آن پیامبر براى رفتن در آتش از یکدیگر سبقت مى گرفتند، تا نوبت به زنى رسید که کودکى یک ماهه در بغل داشت ، همینکه خیز گرفت تا در آتش شود ترس از آتش و ترحم درباره کودک بر دلش مستولى شد، ولى کودک یک ماهه اش به زبان آمد که مادر مترس ، من و خودت را در آتش بینداز، براى اینکه این مجاهدت در راه خدا، به خدا سوگند ناچیز است ، زن خود و کودکش را در آتش افکند، و این یکى از کودکانى است که در کودکى به زبان آمده .
مؤ لف : این معنا در الدر المنثور (نیز) از ابن مردویه از عبد اللّه بن نجى از آن جناب نقل شده .
و نیز الدر المنثور از ابن ابى حاتم از طریق عبد اللّه بن نجى از آن جناب نقل کرده که فرمود: پیامبر اصحاب اخدود، حبشى بود.
و نیز از ابن ابى حاتم و ابن منذر از طریق حسن از آن جناب روایت آورده که در تفسیر آیه اصحاب الاخدود فرمود: اهل حبشه بودند.
و بعید نیست از روایات وارده درباره اصحاب اخدود استفاده شود که داستان اصحاب اخدود یک داستان نبوده ، بلکه وقایع متعددى بوده که یکى در حبشه و یکى در یمن و یکى در عجم اتفاق افتاده ، و آیه شریفه مى خواهد به همه داستانها اشاره کند. و در این میان روایات دیگرى نیز هست که از محل وقوع این داستان ساکت است .

 

منبع: تبیان


لیست کل یادداشت های این وبلاگ