سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ یهودیى او را گفت پیامبر خود را به خاک نسپرده درباره‏اش خلاف ورزیدید . امام فرمود : ] ما در باره آنچه از او رسیده خلاف ورزیدیم نه درباره او ، لیکن شما پایتان را از ترى دریا خشک نگردیده پیامبر خود را گفتید « براى ما خدایى بساز چنانکه ایشان را خدایان است ، و او گفت شما مردمى نادانید » . [نهج البلاغه]
 
جمعه 91 خرداد 26 , ساعت 12:10 صبح

1. سهم برادری

مسکینی به نزد امیر آمد و گفت: به مقتضای آیه «أِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ اِخْوَةٌ»؛ 1«مؤمنان برادر یکدیگرند.» مرا در مال تو سهمی است؛ چرا که برادرت هستم.

امیر گفت تا یک دینار به او دادند.

مسکین گفت: ای امیر! این مبلغ کم است.

امیر گفت: ای درویش! تنها تو برادر من نیستی، بلکه همه مؤمنان عالم برادر من هستند. پس اگر مال مرا به همه ایشان قسمت کنند، به تو بیش از این نرسد.

2. زن نکته سنج

روزی زنی را نزد حجاج آوردند که قبیله او سرکشی کرده بود. حجاج به او گفت: ای زن! آیه ای مناسب بخوان تا تو را ببخشم.

زن این جملات را خواند: «أِذَا جَاءَ نَصْرُاللَّهِ وَ الْفَتْحُ وَ رَأَیتَ النَّاسَ یخْرُجُونَ مِنْ دِینِ اللَّهِ اَفْوَاجاً.» حجاج گفت: وای بر تو! اشتباه گفتی؛ بلکه «یدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ» درست است. زن گفت: ای حجاج!«دَخَلُوا وَ اَنْتَ تُخْرِجُهُمْ ؛ یعنی آنها داخل در دین خدا شدند و تو آنها را خارج می کنی.» 2

3. مراتب ایمان

کسی به دیگری گفت: آیا تو مؤمنی؟

مخاطب در پاسخ گفت: اگر منظور تو از مؤمن، مؤمنی است که در آیه آمده: «آمَنَّا بِاللَّهِ وَ مَا اُنْزِلَ عَلَینَا» ؛ 3 «ما به خدای عالم و کتابی که به ما نازل شده، ایمان آورده ایم.» آری، مؤمنم؛ ولی اگر منظورت مؤمنی است که در این آیه آمده است:

«أِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ أِذَا ذُکرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»؛ 4 «مؤمنان آنها هستند که چون ذکری از خدا شود، دلهاشان ترسان و لرزان شود.» نمی دانم.

گویند: سلطان محمود غزنوی مقبره ای برای خود ساخت و به یکی از ندیمان خود گفت: آیه مناسبی از قرآن پیدا کن که بر روی سنگ قبر حک شود! ندیم گفت: خوب است نوشته شود: «این همان جهنمی است که به شما وعده داده شد.»

شخصی به احمد بن خالد گفت:خدا به تو عطایی کرده که به رسول خداصلی الله علیه وآله نکرده بود. احمد از این گفته در خود فرو رفت و به خشم آمد و با عتاب از گوینده سؤال کرد که ای کم خرد! آن چیست که خداوند به من عطا کرده و به رسول خداصلی الله علیه وآله ارزانی نداشته است؟ آن مرد در پاسخ گفت: خداوند به رسول خودش می فرماید:«ای پیامبر! اگر تندخو و سخت دل بودی، مردم از گرد تو متفرق می شدند.» در صورتی که تو تندخو و سخت دل هستی و ما از گردت متفرق نمی شویم!

 

4. پاسخ منطقی

منصور دوانقی امر کرد، مردی را که درباره او سعایت شده بود، آوردند. آن مرد نیز شروع به طرح دلایل خود کرد. منصور بر آشفت و گفت: آیا نزد من نیز دوباره به تکرار حرفهایت می پردازی؟

آن مرد پاسخ داد: خداوند می فرماید:«یوْمَ تَأْتِی کلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَنْ نَفْسِهَا» ؛ 5 « [یاد آور] روزی را که هر نفسی برای رفع عذاب از خود به جدل و دفاع برخیزد.»

تو با خدا مجادله می کنی و ما چیزی به تو نمی گوییم. حال مرا به این گستاخی ام مؤاخذه می کنی! منصور از این پاسخ مبهوت شد و دستور داد تا جایزه ای به او دهند.

5. نکوهشی چون ستایش

شخصی به احمد بن خالد گفت: خدا به تو عطایی کرده که به رسول خداصلی الله علیه وآله نکرده بود. احمد از این گفته در خود فرو رفت و به خشم آمد و با عتاب از گوینده سؤال کرد که ای کم خرد! آن چیست که خداوند به من عطا کرده و به رسول خداصلی الله علیه وآله ارزانی نداشته است؟ آن مرد در پاسخ گفت: خداوند به رسول خودش می فرماید:«لَوْ کنْتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک» ؛ 6 «ای پیامبر! اگر تندخو و سخت دل بودی، مردم از گرد تو متفرق می شدند.» در صورتی که تو تندخو و سخت دل هستی و ما از گردت متفرق نمی شویم!

. جلوگیری از آزار کودکان

شخصی که به دیوانگی اشتهار داشت در شهر بغداد از آزار و سنگ اندازی کودکان می گریخت تا اینکه به خانه بزرگی رسید. به نزدش دوید و این آیه را خواند:

«یا ذَالْقَرْنَینِ أِنَّ یأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْاَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَک خَرْجاً عَلَی أَنْ تَجْعَلَ بَینَنَا وَ بَینَهُمْ سَداًّ» ؛7

«ای ذوالقرنین! یأجوج و مأجوج فساد [و خونریزی] می کنند؛ آیا چنانچه ما خرج آن را به عهده بگیریم، سدی میان ما و آنها می بندی [که از شر آنان آسوده شویم] .»

خواجه از اقتباس او به این آیه متعجب شد و کودکان را از آزار او برحذر داشت و از طعام سیرش ساخت.

 

7. از ترس سنگ اندازی گریخت

شخصی از ترس سنگ اندازی کودکان گریخت تا به خانه خواجه ای رسید و چون در باز بود، به درون رفت و در را بست. کودکان بیرون خانه، سنگ به دست به انتظار او نشستند. صاحب خانه چون او را سر و پا برهنه و مجروح دید، دلش به حال او سوخت و به غلامان خود گفت تا مقداری غذا برایش آوردند. او که آن غذای لذیذ را دید این آیه را خواند:

«لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ» ؛ 8

«آن دیوار (حصار بین مؤمنان و منافقان) دری دارد که باطن و درون آن رحمت است و از جانب ظاهر، عذاب خواهد بود.»

با این آیه هم به لطف صاحب خانه اشاره کرد و هم به عذابی که بیرون خانه در انتظارش بود. خواجه از این اقتباس او خوشش آمد و گفت تا اطفال را از آنجا راندند و به او هدایایی داد.

گویند: روزی کارفرمایی به شاگرد خود گفت: در دُکان را ببند و آن را به حضرت عباس علیه السلام بسپار و بیا! در وقت ملاقات، کارفرما به شاگردش گفت: چه کردی؟ گفت: در را بستم و مغازه را به خدای عباس علیه السلام سپردم. کارفرما گفت: ای وای بر من! دیگر معلوم نیست آن مال، مال من باشد؛ زیرا مال، مال خداست؛«و خدا راست فرمانروایی آسمانها و زمین.» و ممکن است به هر کس دیگر بدهد؛ اما حضرت عباس علیه السلام چون مال خودش نیست، از این جهت گفتم به او بسپار

 

8. این پا شبیه چیست؟

روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در مسجد و با حضور اصحاب و یاران نشسته بودند. پس از مدتی پای آن حضرت خسته می شود و پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله حیا می کند که پایش را دراز کند؛ چنان که قرآن می فرماید:

«فَاِذَا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِروُا وَ لاَ مُسْتَأْنِسینَ لِحَدیثٍ أِنَّ ذَلِکمْ کانَ یؤْذِی النَّبِی فَیسْتَحْیی مِنْکمُ» ؛ 9 «چون غذا تناول کردید، [از پی کار خود بروید و] متفرق شوید و به سرگرمی و انس به بحث و صحبت نپردازید؛ چرا که این کار پیامبر را آزار می دهد و او از شما خجالت می کشد [و حیا می کند که اظهار نماید.]»

ولی بر اثر شدت خستگی پا، آن حضرت با یاران و اصحاب مزاح می کنند و پا را دراز کرده، می پرسند: به نظر شما این پای من، شبیه چیست؟ حاضران در مجلس هر کدام چیزی می گویند و هر یک پا را به چیزی شبیه می کنند.

چون خستگی از پای آن حضرت رفع می شود، اشاره به آن یکی پایشان کرده و می فرمایند: این پا شبیه پای دیگر من است.

9. قبر سلطان محمود غزنوی

گویند: سلطان محمود غزنوی مقبره ای برای خود ساخت و به یکی از ندیمان خود گفت: آیه مناسبی از قرآن پیدا کن که بر روی سنگ قبر حک شود! ندیم گفت: خوب است نوشته شود: «هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی کنْتُمُ تُوعَدُونَ «؛10 «این همان جهنمی است که به شما وعده داده شد.»

10. کارفرما و شاگرد

گویند: روزی کارفرمایی به شاگرد خود گفت: در دُکان را ببند و آن را به حضرت عباس علیه السلام بسپار و بیا! در وقت ملاقات، کارفرما به شاگردش گفت: چه کردی؟ گفت: در را بستم و مغازه را به خدای عباس علیه السلام سپردم. کارفرما گفت: ای وای بر من! دیگر معلوم نیست آن مال، مال من باشد؛ زیرا مال، مال خداست؛ «وَ لِلَّهِ مُلْک السَّمَوَاتِ وَ الْاْرضِ» ؛11 «و خدا راست فرمانروایی آسمانها و زمین.» و ممکن است به هر کس دیگر بدهد؛ اما حضرت عباس علیه السلام چون مال خودش نیست، از این جهت گفتم به او بسپار.

 

پی نوشت ها :

1) حجرات / 10.

2) ر. ک: نصر / 1 - 2.

3) آل عمران / 84.

4) انفال / 2.

5) نحل / 111.

6) آل عمران / 159.

7) کهف / 94.

8) حدید / 13.

9) احزاب / 53.

10) یس / 63.

11) آل عمران / 189.

بخش قرآن تبیان



لیست کل یادداشت های این وبلاگ